معرفت / استدلال
علم (که در این مطلب به معرفت و شناخت اشاره دارد) از چند طریق به دست میآید؛ از میان آنها تنها به علم حصولی خواهیم پرداخت و علمهایی که به گونههای دیگر (مانند وحی و غیره)به دست میآیند بررسی نمیکنیم.
انواع استدلال
علم به طور کلی از راه استدلال به دست میآید، بنابراین نظریههایی که از وهم ناشی میشوند علم نمینامیم. (قسمت عمدهای از خلاقیت انسانی از قوه وهم بهره میگیرد). استدلال نیز به سه دسته زیر تقسیم میگردد:
- استنتاج ( به طور دقیقتر کسر) Deduction
- استقرا Induction
- استنتاج Inference
متاسفانه در واژگان فارسی هر سه این لغات به قیاس یا استنتاج ترجمه میشوند. کسر یعنی از یک حکم جامع و شامل به یک حکم جزئیتر رسیدن، از علت به معلول رسیدن (ترجمه لغوی)؛ مثلا اگر افتاب بتابد هوا گرم میشود. استقرا یعنی از جزء به کل رسیدن. مثلا اگر به صد پرنده سنگ پرت کنی فرار کنند، نتیجه میگیری به صد و یکمی هم سنگ پرت کنی فرار میکند. (استقرای ریاضی با استقرا تفاوت دارد و یک نوع کسر است).
اما استنتاج (Inference) یعنی در عرض جلو رفتن. به عنوان مثال اگر a=b , b=c استنتاج میکنیم که a=c. این حکم را به دست نیاوردهایم، موجود بوده و تنها آنرا به لیست احکام اضافه کردیم. (تا حدودی شبیه کسر) جالب توجه آنکه ذهن انسان قسمت عمده زمان تفکر و تعقل را صرف استنتاج میکند تا از چیزهایی که میداند به ظاهر چیزهایی جدیدی یاد بگیرد.
پوزیتیویسم، استقرا و آزمایش
مکتب پوزیتیویسم (Positivism) که بنیان غرب امروزی بوده و هست، بر مبنای استقرا بنا شده است. در این تفکر، کسر به عنوان روشی برای کسب علم وجود ندارد و تنها از استقرا میتوان به علم رسید، به همین دلیل است که این مکتب چیزهایی مثل روح و یا دین را به هیچ وجه علم نمیداند (زیرا قادر به تجربه کردن و آزمایش و استقرای آن نیست).
توجه به این نکته اساسیست که در واقع عملکرد استقرا شبیهسازی کسر است، که با ضعف صورت میگیرد. به عنوان مثال ما استدلال میکنیم که «چون سیب از درخت بر سر نیوتون افتاد، پس نیروی جاذبه در زمین وجود دارد» در حالی که این استدلال نادرست است، زیرا اگر سیب بر سر نیوتون نیافتد هم جاذبه وجود دارد، پس علت وجود جاذبه، افتادن سیب نبوده. در واقع در استقرا سعی داریم بگویم «چون جاذبه وجود دارد سیب از درخت بر سر نیوتون افتاد» اما چون نمیتوانیم این حکم را ثابت کنیم از نسخه معکوس و نادرست قبلی استفاده میکنیم.
به همین دلیل است که استقرا معرفت قطعی و جزمی به ما نمیدهد و از همین روست که اپیستمولوژی غرب به جایی رسیده که ادعا میکند هیچ معرفت قابل اثبات و صحیحی وجود ندارد و هرچیزی که قابل رد کردن و آزمایش کردن نباشد هم علم نیست.
کسر و پیشنیازهای آن
برای آنکه بتوانیم از استدلال کسری استفاده کنیم، باید ابتدا اصول صحیحی را در نظر «فرض» بگیریم که بتوانیم آنها را کسر دهیم و به نتایج و احکام دیگری برسیم. این اصول صحیح را منطق مینامیم و آنرا تعریف میکنیم « آن چیزی که انسانهای سالم به صورت مشترک و بدیهی قبول دارند»؛ مثل اینکه جمع نقیضین محال است. در واقع منطق علمی حضوریست که هر انسانی بدون تلاش آنرا درون خود دارد و اگر آنرا نداشته باشیم، امکان بهره گیری از کسر را نیز نخواهیم داشت.
پس از فرض گرفتن منطق و اصول آن (محال بودن دور، محال بودن تسلسل، محال بودن جمع نقیضین و ...) به ناگه حجم انبوهی از گذارههای عقلی مسلم به حوزه احکام اضافه میگردند که با تجمیع و کسر آنها میتوان حجم انبوهی از علم را در دست داشت.
اسلام و علم
مکتب عدلیه (شیعه) با اتکا به منطق و قائل شدن اعتبار ذاتی برای عقل (انسان با عقل به دنیا میآید) به اثبات وجود خدا، صفات وی، معاد، نبوت و ... میپردازد. تمامی این احکام نیز به صورت کسری اثبات میگردند و از استقرا استفادهای نمیشود، به همین دلیل این شق از علم مشکوک و نسبی نیست.
لازم به ذکر است که علم کسری خصوصا در بین علمای اسلامی تا حدود بسیار زیادی پیش رفته و به قلههای بسیار مرتفعی رسیدهاست که به دلایل مختلف به اندازه کافی با آن آشنا نیستیم. همین علم کسری نیز باعث دوران طلایی جهان اسلام شد که در ظرف چند صد سال سریعترین رشد علم در کل تاریخ بشر را در جهان اسلام مشاهده کردیم (که بر آشنایان با آن واضح است قابل مقایسه با رشد علم در حال حاضر نبوده است). میتوان دلیل این امر را اتکای مسلمانان به بخشهای قطعی از علم دانست که با کسر به دست آمده و باعث شده بودند کاخ علم به سادگی علم شود. (شاید به همین دلیل ایران با رشد متوسط ۱۱ برابر دنیا در تولید علم، در حوزه معرفتشناسی و اپیستمولوژی کمتر از میانگین جهان فعالیت داشته است، به علت عدم نیاز)